شاید خواسته باشید بدانید

امروز سومین جلسه ای بود که قرار بود برام مربی آواز بیاد که نیومد و مادرم از طرف من- چون من صدام به خاطر قرص ها شل شده- زنگ زد و اولتیماتوم داد که مبلغ را برگردانند و ما دیگر سرویس نمی خواهیم. 

صبحانه و چای ام را خوردم ، بی حال ام و بیرون طبق معمول هر روز صدای ساخت و ساز می آید که بعضی وقتها صداش آنقدر عجیب غریب می شود که اصلا به ساخت و ساز نمی خوره، انگار که فقط خواسته باشند آلودگی صوتی ایجاد کرده باشند و این صدا تا نزدیکهای نصف شب ادامه می یابد.

دیشب کتاب بیگانه از آلبرت کامو را خوندم و تمام کردم. داستان زندگی مردی که چون هم رنگ جماعت نمی شود و همیشه راست می گوید انگشتهای اتهام را به سوی خودش می گرداند تا جایی که متهم به مرگ می شود. برشی از ایده نویسنده درباره اینکه منزوی شدن قیمت گرانی دارد.